-
معبد خیال
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 12:41
جز وصل روی خوبت دل آرزو ندارد جز قهر بی دلیلت جانم عدو ندارد در معبد خیالم دارم بتی و دانی معبود من تو هستی این گفت وگو ندارد تادلبری بیابد دل گرم جست وجو شد دیدم ترا و گفتم این جست و جو ندارد ازچشم شوخ و مستت بیگانه گشتم از خود این گونه شور ومستی جام و سبو ندارد چون نوگل بهاری رویت بود شکوفا گوآنکه هرگز آن گل این رنگ...
-
صبح و شام
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 12:39
موی افشان را حجاب روی زیبا کرده ای صبح روشن را اسیر شام یلدا کرده ای پرشکن ، خوشبو ،سمن سان ، حلقه حلقه تاب تاب وه عجب دامی سرراهم مهیا کرده ای همچو خورشیدی که گاه از پشت ابرنیلگون رخ نماید ، اینچنین رخ را فریبا کرده ای چون پرستو می کشد پر تابهار روی تو دل که دنیایش به دام آورده ، رسوا کرده ای تابه دام افتد دلی گه یک...
-
هوای او
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 12:39
کرده دلم هوای او/ می طپد از برای او / تا که نهم به پای او / سربه درسرای او مه که گرفته آبرو / شد به مثل چو روی او/ گل زتنش گرفته بو / جلوه هم از لقای او گرنبود فرشته او / ازچه به جان سرشته او/ بردل من نوشته او/ نام وی و هوای او جان وجهان من بود/ راحت جان من بود /سرو روان من بود / قامت خوش رسای او گرچه گهی زمن رمد /...
-
بی لیلا
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 12:38
من کی ام ، مجنون بی لیلا شده دردیار عاشقان تنها شده هرچه در آیینه می بینم نی ام جز فروغی از رخ لیلا شده نعمتی باشد برون از حد وصف چون منی ازعشق او رسوا شده دل ز هجرش درتب و تاب اوفتاد زان کلامم گرم و آتش زا شده روز وصلش گوییا هرگز نبود در شب تاریک دل رویا شده مستی از چشمش ازآن باشد که خود می شده ، مینا شده ،صهبا شده...
-
قطره ودریا
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 09:06
قطره و دریا من آن سمندرم که به آتش دمـیده ام گـردن ز عاشقی به ثریا کشیده ام دیوانگی نگر که درایـن واپسین عمر چـون نوجوان تازه به دوران رسیده ام نازم به بخت خـود که زاقبـال خسروی دل بستـه ام به عشق و زعالم بریـده ام ساقی شراب خلسه به هرکس نمی دهـد من هم به قــــدرهمتم از آن چشیـده ام پارا تــــــوان این ره بی انتـها...
-
چشمه ساری در کویر
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 08:59
چشمه ساری درکویر درکویـرزنـدگی آواره بودم سالـــــــها بـی هدف ، بی آرزو ، بیگانه با آمالـها سرگران بارمز هستی، بـی نصیب از روز و شب طـی شده درنامرادی ماههـا و سالهـا تشنه کام و دیده پرخون ، دل ز هر شادی تهی جـان دمادم در تلاطـم ، خفتـــه در گودالهــــا دیـــو بغض و کینه توزی درپی ام غـوغا کنان تابخشکد در وجـــــــودم...
-
دیوانگی
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 08:55
دیوانگی دلا دیوانه شو دیوانگی کن که گفتت عاقلی فرزانگی کن خوشا دیوانگی دیوانه بازی به دنیای جنون گردن فرازی خوشا پا برسرهستی نهادن به سر در وادی مستی فتادن رها گشتن ز غوغاهای هستی فتادن در ره جانان پرستی زما جانانه عقل ودین نخواهد عناد و قهر وظلم و کین نخواهد صفا خواهد زما جانانه ی ما که جاویدان کند افسانه ی ما ازآن...
-
سرآغاز
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 12:51
سرآغاز سرآغاز دفتر به نام خدای - جهان دار جاوید هستی فزای سپاس فراوان به دادار پاک -همان آفریننده ی آب و خاک گذارنده ی لاجوردین سپهر -درخشان براو اختروماه ومهر خداوند پندارو گفتار نیک - نگهبان با فر کردار نیک ازو سفره ی جمله هریک بجای -وزو روزی مور وماهی روای به اندازه گر بیش وگرکم بود -ازو آنچه مارا فراهم بود زاوج...