معبد خیال

جز وصل روی خوبت دل آرزو ندارد

جز قهر بی دلیلت جانم عدو ندارد

در معبد خیالم دارم بتی و دانی

معبود من تو هستی این گفت وگو ندارد

تادلبری بیابد دل گرم جست وجو شد

دیدم ترا و گفتم این جست و جو ندارد

ازچشم شوخ و مستت بیگانه گشتم از خود

این گونه شور ومستی جام و سبو ندارد

چون نوگل بهاری رویت بود شکوفا

گوآنکه هرگز آن گل این رنگ بو ندارد

آگه دلت نگردد ازآه سینه سوزم

سیلاب اشگ چشمم تاهای وهوندارد

افشانده طره ی مو روبرگرفته ازمن

" روکن به هرکه خواهی ، گل پشت و روندارد"

صبح و شام

موی افشان را حجاب روی زیبا کرده ای

صبح روشن را اسیر شام یلدا کرده ای

پرشکن ، خوشبو ،سمن سان ، حلقه حلقه تاب تاب

وه عجب دامی سرراهم مهیا کرده ای

همچو خورشیدی که گاه از پشت ابرنیلگون

رخ نماید ، اینچنین رخ را فریبا کرده ای

چون پرستو می کشد پر تابهار روی تو

دل که دنیایش به دام آورده ، رسوا کرده ای

تابه دام افتد دلی گه یک نگه کافی بود

وای من صدها نگاهم پرتمنا کرده ای

من زپا افتاده ام بی هوده با مستی چو من

چشم مستی آفرین را باده پیما کرده ای

یک غم اکنون سوزدم ای جان خسرو چون شرر

کاینچنین تنها مرا مفتون و شیدا کرده ای

هوای او

کرده دلم هوای او/ می طپد از برای او / تا که نهم به پای او / سربه درسرای او

مه که گرفته آبرو / شد به مثل چو روی او/  گل زتنش گرفته بو / جلوه هم از لقای او

گرنبود فرشته او / ازچه به جان سرشته او/ بردل من نوشته او/ نام وی و هوای او

جان وجهان من بود/ راحت جان من بود /سرو روان من بود / قامت خوش رسای او

گرچه گهی زمن رمد / بوسه زلب اگر دهد/ برتن خسته جان دمد /غنچه ی جان فزای او

بخت مدد کند اگر /چرخ اگر شود دگر /بررخ من فتد مگر/ طره ی مشک سای او

وه چه شود که دلبرش /مست فتاده دربرش / تابه فلک رسد سرش / خسرو بی نوای او

بی لیلا

من کی ام ، مجنون بی لیلا شده     

دردیار عاشقان تنها شده

هرچه در آیینه می بینم نی ام  

جز فروغی از رخ لیلا شده

نعمتی باشد برون از حد وصف   

 چون منی ازعشق او رسوا شده

دل ز هجرش درتب و تاب اوفتاد  

زان کلامم گرم و آتش زا شده

روز وصلش گوییا هرگز نبود   

در شب تاریک دل رویا شده

مستی از چشمش ازآن باشد که خود     

می شده ، مینا شده ،صهبا شده

معنی عشق ای پسر دانی که چیست      

گم شده از خود ، دراو پیدا شده

خصلت پروانه دارد عاشقی        

پربه آتش داده بی پروا شده

هرچه جز اودرجهان بی ارزش است      

آتشی بر خرمن دنیا شده