هوای او

کرده دلم هوای او/ می طپد از برای او / تا که نهم به پای او / سربه درسرای او

مه که گرفته آبرو / شد به مثل چو روی او/  گل زتنش گرفته بو / جلوه هم از لقای او

گرنبود فرشته او / ازچه به جان سرشته او/ بردل من نوشته او/ نام وی و هوای او

جان وجهان من بود/ راحت جان من بود /سرو روان من بود / قامت خوش رسای او

گرچه گهی زمن رمد / بوسه زلب اگر دهد/ برتن خسته جان دمد /غنچه ی جان فزای او

بخت مدد کند اگر /چرخ اگر شود دگر /بررخ من فتد مگر/ طره ی مشک سای او

وه چه شود که دلبرش /مست فتاده دربرش / تابه فلک رسد سرش / خسرو بی نوای او

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد